سیاست فریب | چگونه اسراییل چندین دهه زرادخانههای هستهایش را پنهان کرد؟

رویداد۲۴| بامداد ۲۲ سپتامبر ۱۹۷۹، یکی از ماهوارههای نظامی آمریکا در مدار زمین، سیگنالی غیرمنتظره ثبت کرد؛ تابش نور با الگویی خاص تسلیحات هستهای که برای کارشناسان نظامی کاملا آشنا بود. ماهواره «ولا ۶۹۱۱»، که با هدف نظارت بر آزمایشهای هستهای به فضا پرتاب شده بود، چیزی را دید که بهوضوح به معنای وقوع یک انفجار اتمی بود: دو فلش پیاپی نوری، آنچه که که نخستینبار در سالهای دهه ۶۰ میلادی با عنوان «نشان بصری» انفجار هستهای شناخته شده بود. در این الگو، نور شدیدی در کسری از ثانیه منتشر میشود، سپس برای چند میلیثانیه کاهش مییابد، و بعد با گسترش گوی آتشین، نور دوم و طولانیتری ظاهر میشود. این سیگنال تاکنون در بیش از ۴۰ آزمایش اتمی دیگر هم ثبت شده بود، و هیچ پدیده طبیعیای مشابه آن شناخته نشده است. فیزیکدانان آن را یک نشانه بیچونوچرا از انفجار هستهای میدانستند.
اما ماهوارهی آمریکایی بر فراز نوادا یا سیبری نبود، بلکه در شمال اقیانوس اطلس جنوبی قرار گرفته بود. دادهها محل دقیق انفجار را نشان نمیدادند، اما محدوده احتمالی آن، منطقهای چند هزار کیلومتری را در بر میگرفت: از جنوب آفریقا گرفته تا جزایر دورافتاده پرنس ادوارد در جنوب اقیانوس هند. طولی نکشید که نگاهها به آفریقای جنوبی و اسرائیل معطوف شد؛ دو کشوری که سالها بود مظنون به همکاری محرمانه در زمینه فناوری هستهای بودند.
اسرائیل اگرچه هرگز بهطور رسمی آزمایش هستهای انجام نداده بود، اما شواهد و گزارشهای متعدد حاکی از آن بود که به سلاح اتمی دست یافته و تنها گام باقیمانده، یک آزمایش عملیاتی بود. همکاری نظامی گسترده میان تلآویو و رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی، که هر دو در انزوای بینالمللی قرار داشتند، این احتمال را تقویت میکرد که دو کشور با یکدیگر طرحی پنهانی اجرا کرده باشند_آزمایشی در دل آبهای آزاد، دور از مرزهای ملی و رادارهای بینالمللی.
سیاست پنهان، توافقات محرمانه و فریبهای ماهرانه
سیاست هستهای اسرائیل، از آغاز دهه ۱۹۵۰ میلادی و با تلاش دیوید بنگوریون کلید خورد. بنگوریون، معمار اصلی دولت یهود، بر این باور بود که در میان جهان عرب خصومتی عمیق با دولت یهود دارد و در جغرافیایی متلاطم، بیمه بقای اسرائیل نه در دیپلماسی، که در قدرت بازدارنده بمب نهفته است.
به همین سبب، دولت اسرائیل، مخفیانه، به جستوجوی فناوری و مواد لازم برای ساخت بمب هستهای پرداخت. بحران سوئز (۱۹۵۶) و شکست فرانسویها و انگلیسیها در تحقق تعهداتشان به اسرائیل، در عمل، فرانسویها را به جبران گذشته واداشت. چنانکه منابع معتبری، چون «کتابخانه مجازی یهود» شرح دادهاند، توافقات محرمانهای میان دو کشور شکل گرفت و راکتور مشهور دیمونا در دل صحرای نقب ساخته شد؛ همراه با طرحهایی برای تاسیسات زیرزمینی فرآوری شیمیایی که هیچ سند رسمیای درباره آن یافت نمیشود.
وقتی مقامات فرانسوی به تردید افتادند و اسرائیل را به توقف پروژه فراخواندند، اسرائیلیها با زیرکی خاص خود، به جای عقبنشینی، راهحلی دیپلماتیک پیشنهاد کردند: فرانسه کار را تا انتها ادامه دهد، اما در مقابل، اصراری بر بازرسی بینالمللی نداشته باشد و تنها به تضمینهای شفاهی اسرائیل مبنی بر صلحآمیز بودن پروژه بسنده کند. در همین زمان، نروژ نیز آب سنگین، عنصر حیاتی کنترل واکنش هستهای، را در اختیار اسرائیل گذاشت _ باز هم با همان وعدههای صلحآمیز.
پوششسازی و مهندسی فریب؛ روایت دیمونا
شاید برجستهترین نمونه زیرکی اسرائیلیها در فریب استراتژیک، ماجرای تأسیسات دیمونا باشد؛ جایی که رازهای بسیاری، پشت دیوارهای ضخیم و اتاقهای جعلی پنهان شد. در اواخر دهه ۱۹۵۰، وقتی سرویس اطلاعاتی آمریکا از وجود تاسیسات سری اسرائیل در دل صحرا آگاه شد، پاسخ رسمی دولت اسرائیل بسیار ساده و بیپروا بود: اینجا کارخانه نساجی است. زمانی که شواهد خلاف این ادعا را ثابت کرد، اسرائیلیها بیدرنگ توضیح جدیدی دادند: این مکان، صرفا مرکز تحقیقات متالورژی است و ارتباطی با فرآوری پلوتونیوم یا ساخت سلاح ندارد.
در دسامبر ۱۹۶۰، دیوید بنگوریون سرانجام به وجود سایت در پارلمان اسرائیل اذعان کرد و گفت: راکتور ۲۴ مگاواتی دیمونا تا چهار سال دیگر تکمیل میشود و «هدف آن منحصرا مقاصد صلحآمیز است». این جملات، در ظاهر صریح، اما در واقع پوششی برای سیاستی بزرگتر بودند.
انتخاب جان اف. کندی به ریاستجمهوری آمریکا، این روند را دشوارتر کرد. کندی، که کابوس گسترش سلاحهای هستهای را جدی میگرفت، بر بازرسیهای منظم و دقیق دیمونا پافشاری کرد. اما هر بار، اسرائیل با تاکتیکهایی از قبیل تعویق، مذاکره و ایجاد تاخیر، روند نظارت را به بنبست میکشاند.
در تابستان ۱۹۶۳، کندی ناگزیر شد پیامی بیپرده برای لوی اشکول، نخستوزیر جدید اسرائیل، بفرستد و هشدار دهد: «اگر معلوم شود ما در کسب اطلاعات قابل اتکا درباره چنین موضوع حیاتی برای صلح، یعنی برنامه هستهای اسرائیل، ناتوان ماندهایم، تعهد آمریکا به اسرائیل ممکن است بهشدت آسیب ببیند». او تاکید کرد که بازرسان آمریکایی باید دسترسی کامل به همه بخشهای مجموعه دیمونا داشته باشند.
یک ماه بعد، اشکول با تاکید بر صلحآمیز بودن پروژه، پاسخ داد و در نهایت، تیم بازرسی آمریکا در ۱۹۶۴ تایید کرد که سایت، از نظر فنی، فاقد قابلیت ساخت سلاح است. اما حقیقت آن بود که تیم بازرسی، تحت فرضیهای نادرست عمل میکرد: آنها تصور میکردند اسرائیل فاقد تاسیسات فرآوری پلوتونیوم است، حال آنکه چنین مرکزی، پنهان و بیصدا، زیر راکتور ساخته شده بود و دیوارهای قلابی، آسانسورها و ورودیهای مخفی، بازرسان را از حقیقت دور نگاه میداشتند.
سیمور هرش، روزنامهنگار برجسته آمریکایی، در کتاب معروف خود «گزینه شمشون» با دقت و جزئیات این فریب را شرح میدهد: «اتاق کنترل جعلیای در دیمونا ساخته شد، با پنلهای ساختگی و ابزارهای اندازهگیری رایانهای که وانمود میکردند خروجی حرارتی یک راکتور ۲۴ مگاواتی را ثبت میکنند. تمرینهای متعدد در این اتاق صورت گرفت تا تکنسینهای اسرائیلی هنگام حضور آمریکاییها حتی یک اشتباه نکنند. هدف، متقاعد ساختن بازرسان بود که تاسیسات فرآوری شیمیایی وجود ندارد یا اصولا ممکن نیست.»
معامله سکوت؛ توافق نیکسون و مئیر
در پایان دهه شصت، ماجرا به نقطه عطفی رسید. سازمان سیا با اطمینان اعلام کرد اسرائیل به بمب هستهای دست یافته است. همزمان، پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای (NPT) به امضای بسیاری از کشورها رسید، اما اسرائیل با زیرکی از پیوستن به آن سر باز زد.
در ۲۶ سپتامبر ۱۹۶۹، دیداری محرمانه میان ریچارد نیکسون و گولدا مئیر، رهبران آمریکا و اسرائیل، برگزار شد. در این جلسه، توافقی نانوشته و سرنوشتساز شکل گرفت: اسرائیل هرگز بمب خود را آزمایش نکند و رسما به آن اعتراف نکند، در مقابل، آمریکا فشارهای خود را برای امضای NPT و بازرسیهای دیمونا پایان دهد. یادداشتی از هنری کیسینجر، مشاور امنیت ملی وقت، نشان میدهد نیکسون صراحتا از مئیر خواست تا اسرائیل از هرگونه نمایش آشکار قدرت هستهای در منطقه اجتناب ورزد.
با این معامله، عملا راه اسرائیل برای ساخت و نگهداری زرادخانه هستهای باز شد و از آن پس، آمریکا و متحدان غربی، دانسته یا نادانسته، بر این واقعیت چشم پوشیدند. تا اینکه در سال ۱۹۷۹ میلادی ماجرای انفجار مشکوک هستهای، که در ابتدای نوشته بدان اشاره کردیم، به وقوع پیوست. جیمی کارتر، رئیسجمهور وقت ایالات متحده، در روز این ثبت سیگنال در دفتر خاطراتش نوشت: «نشانههایی از یک انفجار هستهای در منطقه آفریقای جنوبی دیده شده که یا کار خود آفریقای جنوبی است، و یا اسرائیل با استفاده از یک کشتی در دریا. شاید هم اتفاقی رخ نداده و همه اینها اشتباه باشد.»
این گزینه سوم که اساسا انفجاری رخ نداده بیش از آنکه یک فرض علمی باشد، نوعی راه گریز دیپلماتیک بود. اگر دولت آمریکا میتوانست اعتبار سیگنال ماهواره را زیر سوال ببرد، نیازی به تحقیق، واکنش یا تحریم نبود. چه بهتر که بگوییم چیزی ندیدیم، تا اینکه بپذیریم یکی از نزدیکترین متحدانمان آشکارا یک پیمان بینالمللی را نقض کرده است.
زیرا واقعیت این بود که اگر ثابت میشد اسرائیل مسئول انفجار بوده، کاخ سفید موظف بود بر اساس «اصلاحیه گلن» در قانون صادرات تسلیحات، همه کمکهای نظامی به تلآویو را متوقف کند. این قانون که در سال ۱۹۷۷ تصویب شده بود، دولت آمریکا را ملزم میکرد که در صورت انجام هرگونه انفجار هستهای توسط کشوری غیر از قدرتهای رسمی دارای سلاح اتمی (همچون آمریکا، روسیه یا چین)، فورا تحریمهای گستردهای اعمال کند.
اما مشکلات به همینجا ختم نمیشد. در آن زمان مذاکرات محدودسازی تسلیحات راهبردی میان آمریکا و شوروی با نام (سالت دو) با حساسیت و ظرافت تمام در سنای آمریکا در جریان بود، و یکی از پرسشهای کلیدی، توان ایالات متحده برای راستیآزمایی نقض معاهدهها بود. اگر آمریکا نمیتوانست حتی یک آزمایش مشکوک را ردیابی و تحلیل کند، یا بدتر از آن، اگر تمایل داشت عمدا از کنار آن بگذرد، اعتبار تمام ساختار منع اشاعهاش زیر سوال میرفت.
از اینرو استراتژی دولت کارتر خیلی زود روشن شد: بهجای آنکه موضوع را پیگیری و شفاف کند، بهتر است اصل ماجرا را زیر سؤال ببرد. اگر میشد ادعا کرد که سیگنال ثبت شده چیز دیگری بوده_ مثلا پدیدهای طبیعی یا اشتباهی فنی_ دیگر مذاکرات با شوروی به خطر نمیافتاد و همچنین هیچ تحریم و قطعرابطهای در رابطه با اسرائیل الزام نمییافت.
یک ماه پس از این ماجرا، مشاور علمی رئیسجمهور گروهی از دانشمندان را دور هم جمع کرد تا دولت را یاری کنند. هدف آنها، به شکل رسمی، بررسی این بود که آیا ممکن است آن نور ثبت شده ناشی از چیزی غیر از یک انفجار اتمی بوده باشد؟ ریاست این گروه را استاد دانشگاهی باتجربه از MIT بر عهده داشت. چند فیزیکدان و مهندس شناختهشده هم در آن بودند. این گروه قرار بود مستقل و علمی عمل کنند. اما در عمل، ماموریتشان این بود که نتیجهای ارائه دهند که با ملاحظات سیاسی دولت هماهنگ باشد.
گروه مذکور فقط سه جلسه برگزار کردند و در پایان گزارش دادند که سیگنال ثبت شده «به احتمال زیاد» به انفجار هستهای ربطی ندارد. همین گزارش برای کاخ سفید کافی بود تا پروندهی موضوع را مختومه کند. گزارش نهایی گروه منتشر شد، اما برخی از مهمترین اسناد طبقهبندی شدند. از جمله گزارشی ۳۰۰ صفحهای از آزمایشگاه نیروی دریایی، که میگفت سیگنال صوتی دریافتی کاملا با انفجار هستهای همخوانی دارد و حتی زمان وقوعش هم با سیگنال نوری ماهواره تطابق دارد. رئیس آن مرکز، در نامهای به کاخ سفید نوشت که شواهد صوتی، واضح و جدا از نویز پسزمینه بوده است: «ما شاهد رها شدن ناگهانی مقدار زیادی انرژی بودیم که امواج صوتی قدرتمندی در اقیانوس جنوبی ایجاد کرد.»
با وجود این، گروه کارشناسی ترجیح داد همه چیز را نادیده بگیرد و حتی یک سناریوی عجیبتر پیشنهاد کرد: شاید یک ذره بسیار ریز فضایی (میکرومتئور) به ماهواره برخورد کرده و باعث پخششدن ذرات کوچکی شده که نور خورشید را بازتاب دادهاند و این بازتاب، شبیه نور یک انفجار اتمی شده! خودشان هم در گزارش نوشتند که نمیتوانند ادعا کنند این توضیح درست است. اما همین به اصطلاح «توضیح» برای دولت کافی بود.
دروغ سیستماتیک و پنهانکاری گستردهی دولت آمریکا
در همان زمان، مقامات بلندپایه دولت کارتر، از جمله خود رئیسجمهور، متقاعد شده بودند که انفجار، واقعی بوده و عامل آن، اسرائیل است. کارتر در دفتر خاطراتش در ۲۷ فوریه ۱۹۸۰ نوشت: «هر روز باور دانشمندانمان قویتر میشود که اسرائیلیها واقعا در نزدیکی انتهای جنوبی آفریقا یک آزمایش هستهای انجام دادهاند.»
با این حال، دولت تصمیم گرفت این واقعیت را حتی به زبان نیاورد. چرا؟ چون بهمحض اینکه وجود انفجار تایید میشد، قانون آمریکا ایجاب میکرد که بهشدت با اسرائیل برخورد شود. اگر هم برخورد نمیشد، دولت خود مقصر و قانونشکن بود.
در تمام این سالها، آمریکا چشم خود را بر واقعیتی که همه جهان میدانستند بسته نگه داشت: اینکه اسرائیل دارای زرادخانه اتمی است، و احتمالا از دههها پیش آن را آزمایش هم کرده است. اما این سکوت، فقط یک انکار ساده نبود. کمکم تبدیل شد به یک اصل نانوشته در سیاست خارجی آمریکا: همه میدانند، ولی کسی چیزی نمیگوید؛ و این دقیقا همان چیزی بود که یکی از کارشناسان مهم کنترل تسلیحات، فرد ایکله، سالها پیش دربارهاش هشدار داده بود. او در سال ۱۹۶۱، زمانیکه بحثها درباره پیمانهای منع گسترش هستهای تازه در جریان بود، در مقالهای نوشت: «نظارت تکنولوژیک برای شناسایی نقض معاهدات مهم است، اما مهمتر از آن، اراده برای واکنش نشان دادن به نقضهاست. اگر کشوری بداند که با نقض یک پیمان هیچ هزینهای نمیپردازد، دلیلی برای پایبندی نخواهد داشت.» در ماجرای انفجار مشکوک ۱۹۷۹، همین اتفاق افتاد. اسرائیل، بدون اینکه متهم شود، بدون آنکه از سوی هیچ نهاد بینالمللی بازخواست شود، راه خود را ادامه داد؛ و نهتنها برنامه هستهایاش متوقف نشد، بلکه تقویت هم شد و براساس برخی گزارشها اکنون بیش از دویست کلاهک هستهای دارد.
مجله نیویورکر در سال ۲۰۱۸ فاش کرد که اسرائیل از چهار رئیسجمهور اخیر آمریکا_بیل کلینتون، جورج بوش، باراک اوباما و دونالد ترامپ_نامههای محرمانهای دریافت کرده که مضمون آنها از نظر اسرائیلیها روشن بود: آمریکا بهطور غیررسمی متعهد میشود که از برنامه هستهای اسرائیل حمایت کند، یا دستکم آن را زیر سوال نبرد؛ و واقعا هم چنین شد. در تمام نشستهای سازمان ملل، در آژانس بینالمللی انرژی اتمی، در گفتوگوهای جهانی درباره خلع سلاح، آمریکا هیچگاه از اسرائیل نخواست درباره زرادخانه خود شفافسازی کند. حتی در برابر کشورهای دیگر، مانند ایران یا کره شمالی، که بارها بهخاطر برنامههای هستهایشان تحت فشار قرار گرفتند، اسرائیل استثنا باقی ماند.
این سیاستِ سکوت، اما بهایی سنگین داشت. آمریکا، کشوری که همیشه ادعای رهبری جهانی در حفظ صلح و منع گسترش سلاحهای کشتار جمعی داشت، در برابر چشم همه جهان، دروغی رسمی را پذیرفت و ادامه داد. نتیجه آن نیز از بین رفتن اعتبار اخلاقی و سیاسیاش بود. استاندارد دوگانهای که در برخورد آمریکا با برنامه هستهای اسرائیل مشاهده میشود، میراثی تلخ برای نظام بینالملل بر جای نهاده است؛ میراثی که نه فقط اصول سیاست، که امنیت و اخلاقیات جهانی را نیز زیر سوال برده است.




